دل من باز به سودای تو دیوانه شده ست!
در غمت بی خبر از خانه و کاشانه شده ست
زاهد از عشق تو بیهوده مرا منع کند
جهلش این بس که نصیحت گر دیوانه شده ست
دور گردون سر اسکندر و دارا نشناخت
خاک آنهاست که اکنون گل پیمانه شده است
یک دم ای حور پریزاده! ز یادم نروی
دلم از یاد جمال تو، پریخانه شده ست
ساقی امروز چه پیمود قدح نوشان را ؟
باز میخانه پر از نعره ی مستانه شده ست
گه گه از "نظمی" دلباخته یاد آر! که او
بر سر شمع تو عمری است که پروانه شده ست!
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 823
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0